دفترچه ممنوع

متن مرتبط با «تمام شد» در سایت دفترچه ممنوع نوشته شده است

تمام شد.

  • تمام شد، باید برگردم. تمام روزهای خوش کتاب و قلم و آرامش و آهستگی گذشت. روزهای هیاهو و همهمه بازگشت. و من به عنوان مهره ای از دستگاه اداره از فردا سر جای خودم قرار می گیرم تا چرخ اداره بهتر بچرخد. بین رئیس کوچولوهای بازاریِ دلال مسلک و همکاران خودشیفته ای که با سه چهار سال سابقه معتقدند حقشان خورده شده وگرنه حالا باید معاون یا مشاور وزیر بودند!! تمام شد. بر میگردم به اتاقم بین دوستانی که دوستشان دارم و اینقدر خودشان در زندگی درگیری و مشکل دارند که دلم نمی آید با نق زدن حالشان را خرابتر کنم. برمیگردم به احساس نیاز به مشاور، به  انبار کردن حرفهایم برای روزهای مشاوره. تمام شد.  امروز برای آخرین بار بی دغدغه تلفنها و پیگیریهای اداره، رفتم دانشگاه و چقدر استادم منتظر بود که به جز بحث دربارۀ تز، از اضطراب پشت نگاهم بگویم. اما من هیچ نگفتم، به جایش سیر نگاهش کردم و حسرت خوردم که از این بعد لایحه های مزخرف و نامه های تکراری جای معاشرت با آدمهای نابی مثل او و آنها را خواهد گرفت. یکی از بچه ها میگفت فیتلیه خودآگاهی را بکش پایین و بیا. حالم بد نیست، حس تعلیق دارم. باید با خودم حرف بزنم و به خود,تمام شديد,تمام شد,تمام شدن نفت,تمام شدم,تمام شدن یک رابطه,تمام شدن رابطه,تمام شديد وتمام,تمام شدن امتحانات,تمام شدن صفحه کلاچ,تمام شدن شارژ ایرانسل ...ادامه مطلب

  • مذهب، تله ایثار یا طرد شدگی

  • احساس میکنم یک وزنه سنگین ده منی به پای دلم بسته اند. حالم بد است. دلم میخواهد با یکی سیر حرف بزنم. سال هشتاد، روی پله های خوابگاه  تا صبح با هما حرف می زدیم و بحث میکردیم. ساعت پنج، صدای اذان که آمد بلند شدم نماز بخوانم، با چشمان بهت زده نگاهم کرد که : مگر تو نماز میخوانی؟ با اینکه مذهبی هستم و نماز می خوانم و روزه می گیرم، اما اگر کسی پای حرفهایم بنشینند هیچوقت گمان نخواهد کرد که اهل مذهب فقیهانه باشم. این چند وقت تازه داشت مناسباتم با آدمهای مذهبی بهتر میشد،حتی به این فکر میکردم که شاید اگر کسی که روزی خیلی دوستش داشتم، از من میخواست چادر بپوشم، شاید چ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها