حرفهای من با خودم

ساخت وبلاگ
بنویسم تا فکرم منسجم شود

شب. مهمانی. تنها و بدون شوهر و پسرم.  دکتر.مهناز. ندا و آدم باهوشی که دوران لیسانس دهها بار باهاش درگیر شده بودیم.

حس من چه بود؟

۱_باید میرفتم که برای چهارمین بار درخواست مهناز را رد نکرده باشم و احساس نکند رفیق بی معرفتی هستم.

۲_ پسرک خیلی بهتر شده بود ولی نه انقدر که بیماریش را منتقل نکند

۳_احساس میکردم اگر ساکت باشم و اظهارنظر نکنم یعنی در ان جمع وصله ناجورم.

۴. حس میکردم برای سنجیده حرف زدن پیش این غولهای فلسفه حقوق فشار زیادی روی دوشم است.

۵. از اینکه ان دختر مایه دار جنوبی با این اعتماد به نفس خودش را پرزنت می کرد و بقیه را به چالش می کشید لجم می گرفت.

اما مطمئنم  بچه های گروه دکتر (ن) را بابت اینکه اینقدر راحت و یله هستند و خود خودشان تحسینشان می کنم

 بچه های گروه دکتر (ر) اینقدر عمیق و کتاب خوانده و مسلط هستند برایم قابل احترامند.

زیبا را به خاطر اینکه تا این حد مادر ارام و خوبی است تحسین میکنم.

و خودم را؟ دخترکم را؟

اول باید بهش یاداوری کنم که در چه جمعی و بین چه آدمهایی بود.

به خاطرش بیاورم این ادمها هرکدام ادمهایی هستند با روشنی ها و تاریکی های خودشان و باید روشنی شان را جذب کنی

و بهش بگویم خوب بود.

و از او بخواهم‌ از این به بعد متمرکز شود روی روانشناسی حقوق. جدی و عمیق

و بازهم ببوسمش و بهش بگم خوشگلم بودن تو در ان جمع مایه افتخار تو و انهاست. خودت را رها کن سعی کن در بند قضاوت بقیه نباشی. خودت باشی خود خود خود دوست داشتنی ات

دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1396 ساعت: 2:14