قصه های جدید

ساخت وبلاگ

به نام خدا

 

سلام؛

     ذهن من هم شده عین فضای خانه که پر شده از سرو صدای سرسام آور سی دی پسر.

پرت شده ام بین آدمهایی که یکی شان از من متنفر است، دیگری از من توقع یکی شدن دارد،  آن یکی دوستم دارد، یکی دیگر از من دلخور است و دیگری اصلا مرا و دنیایم را نمی فهمد و  آخری اصلا یادش نمی آید من کی هستم؟

آنچه مهم است اینکه  من حالا دیگر خودم را با نگاه آنها تعریف نمی کنم.

امروز برای بار سوم نوشته ها را خواندم حرفهای سال 93 تا نود و پنجم را و حالا دیگر نه دغدغه قضاوت شنونده را داشتم نه نگران تصویری بودم که از خودم ترسیم کرده ام، این دفعه با دقت به حرفهای دختربچه ام دل سپردم تا بدانم بعد از سه سال حالش چطور است؟

و حالا حس میکنم حالش بهتر است و به خاطر این پیشرفتش تحسینش می کنم.

-آفرین دخترم. حالا دیگر خیلی دردهایت از جنس دردهای سه سال پیش نیستند. به کمک «ن» نازنین از عهده خشم عمیقت نسبت به مادرت برآمدی، خودت را خیلی بیشتر از قبل دوست داری، دیگر خبری از آن عذاب وجدان و احساس گناه مهلک و آن شرم فلج کننده نیست.

و همه اینها اگر پیشرفت نیست پس چه نام دارد؟

آری این نوشته ها نشان می دهد این سه سال راه درازی آمدم.

 شرمم را شناختم و پذیرفتم. خشمم را درک کردم. با خودم مهربانتر شدم، امید واهیم به نجات دهنده، به مادر مهربان، به همدرد و همنفس  کم شده است و به اندازه قبل به کشتن خود برنخاسته ام

هنوز اما در مقابل غرور و تبختر و حق به جانبی دکتر «ر» تواضع می کنم  اگرچه با پرگویی یا بی سیاستی، گزک دستش نمی دهم.

هنوز اما سوگوارانه در جلسات مشاوره اشک می ریزم و برای خودم دل می سوزانم.

هنوز اما گوشه دلم گاهی کودکانه و بی منطق آرزو میکنم حس او را بدانم.

هنوز ثمره سالها خواندنم را درو نکرده ام.

هنوز اما به هیچ کس کشش ندارم

راه درازی مانده است اما راه زیادی هم آمده ام.

خلاصه که از خودم راضیم و قرار است این برهه از زندگیم تمام شود. به خانه نو بروم، با رشته جدید روانشناسی­ام حال کنم. قصه ها و خاطرات قبل را با احترام و طی مراسمی باشکوه بدرقه کنم و به ماجراهای جدید سلام کنم.

 

دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1396 ساعت: 2:14