حالا یادم آمد، دانشگاه که می رفتم هرچه بود و هرچه بودم، حتی اگر خیلی ها دوستم نداشتند اما خودم خودم را دوست داشتم، تحسینم می کردند. رابطه ام با واقعیت ها قطع نبود، در اکنون و این لحظه نفس می کشیدم. از عشق و دیوانگی خبری نبود، همه چیز حول محور هدف و تلاش و شادی می چرخید.
شرکت که رفتم خیلی ها دوستم داشتند اما خودم خودم را دوست نداشتم، شدم یک آدم نق نقوی افسرده که در عالم آرزوها و تخیلات نفس میکشد. افکار مالیخولیایی آمد و من به دنبال ناجی گشتم.
این روزها..اما خدا را شکر دوباره در واقعیت ها زندگی میکنم انگار پذیرفته ام که این منم و اینجا خانه زندگی من است ...
همه چیز خوب است الا تو...جز تو که با حرفهایت با تندی هایت، مقایسه هایت و قضاوت هایت داری ریسمان رابطه ام با واقعیت را قطع میکنی تا دوباره یادم برود اینجا خانه من و این زندگی زندگی من است.
برچسب : تو آنجا من اینجا, نویسنده : soofiia بازدید : 83