کجایی؟

ساخت وبلاگ

آقا اجازه! میشه من راحت باشم؟ چشمامو ببندم و بنویسم؟

اجازه هست ملاحظه همین دو سه نفر عزیزی که بعضی وقتها به اینجا سر میزنند رو نکنم؟

میشه دغدغه اون ادم مهربونی که این صفحه رو باز میکنه که ببینه بالاخره این خانم میان سال  تپل کچل باهوش، تز دکتراشو دفاع کرد یا نه رو نداشته باشم؟

من حالممممممممم بده. خیلی بد. حالا یک هفته تا اخر عاقبت این شش سال دکترا مونده و من به جای اندیشیدن به پاورپوینت و پرزنتیشن و سوالها و جوابها و پذیرایی، دارم برای نبودن کسی مرثیه سرایی میکنم که هیچوقت نخواهد امد.

از دیروز تا حالا که دکتر «ر» یه کاری کرد یه چیزی گفت یه حرفی زد نمیدونم شایدم هیچ کاری نکرد، دوباره اون آتش زیر خاکستر زبانه کشیده. از دیروز تا حالا حس میکنم وقتی نیست همه چیز بی معناست.

با تمام وجود دلم هوای همه حرفهایی که زده بودم، جوابهایی که داده بود، خنده هایش، مکثهایش و حتی اشکهایش را کرده. دلم میخواست بود، کاش میتونستم باهاش حرف بزنم. کاش برای همیشه نرفته بود.

خیلی غایبی...خیلیییییی

لعنتی تو اینقدر لغزنده ای که به چنگ هیچ فال و تفال و استخاره ای هم نمی­ آیی. انگار اینقدر سفید و پاکی که  رمالها و جادوگران تو را نمی توانند ببینند.

دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 74 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 2:57