دلتنگی

ساخت وبلاگ
اروم‌با مهسا حرف میزدم بهش گفتم من حس میکنم زنانگی وجودم کمه. هیچوقت از لمس از بوسه و از دوستت دارم گفتن و شنیدن لذت نبردم. هیچوقت در نبود نزدیکانم گریه نکردم.

برخلاف میلم (ه) را صدا زد و حرفم را تکرار کرد و گفت: تو قبول داری حرفشو؟

بی تفاوت نگاهم کرد که چرا فکر میکنی خیلی خاصی؟ با دیگران متفاوتی؟ بیشتر دور و بری های من شکل تو هستند!

نمیدانم به حرفهایش اعتقاد داشت یا برای دهن کجی میگفت.

به هم‌ریختم گفتم دور و بری های تو را نمیدانم ولی یکبار از مشاور پرسیدم بقیه مراجعانتان هم مشکلات مرا دارند؟ گفت حقیقتش را بخواهی نه!

گفتم باور کنید من افتخار نمیکنم به این بیگانگی و غریبی. به فکر می اندازد مرا این تفاوتها....

...

همه اینها وقتی یادم امد که نوشته های فرزانه برای خداحافظی با خانه پدری و گام گذاشتن به زندکی جدید را خواندم.

امدم دلداریش بدهم ولی به خودم نهیب زدم برای دردی که نکشیدی نسخه نپیچ.

حقیقتش من خیلی راحت ۱۸ سالگی به میل خودم دانشگاه تهران را انتخاب کردم. در بیست و پنج سالگی بی قطره ای اشک از خانه پدری خداحافظی کردم. بارها برای یک هفته تا ده روز از شوهرم دور بودم و دل تنگ نشدم.

و میدانم اینها هیچکدام افه نیست. یقین دارم.

با اینکه پسرم را دوست دارم هیچگاه در اداره دلتنگش نمیشوم.

نمیگویم دلم تنگ نمیشود چرا گاهی برای حرف زدن با همزادم یا رفقای موافقم دلم تنگ میشود. بارها برای ادمهای خیلی غریبه دل تنگ شده ام اما دلتنگی و گریه برای پدر و مادر و همسر و خواهر بزرگتر هرگز.

بعضی وقتها از خودم میترسم.

کاش گوش محرم و خرد والایی بود که حرفهایم را میشنید و جواب میگفت

دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 6 تير 1396 ساعت: 3:14