الان هم که مینویسم حالم بد میشود دور دهانم دتدانهایم و فکم درد میگیرد بعد تلخی می ریزد توی گلویم و بعد منتشر میشود در دستها و آرنجهایم
از عصر تا حالا فکر میکردم بیشتر غصه ام از این است که پسرک هم مثل من دیده نمی شود، فراموش میشود، جایش میگذارند!
اگر ن بود میپرسید این حس چه چیزی را یادت می اورد
و الان چیزی که به ذهنم میرسد اینکه من در شکم مادرم دیده نشده بودم قرار نبود ما دوقلو باشیم. کسی آمدنم را پیش بینی نکرده بود!
چه جالب چه تحلیل جالبی.
واقعیتش از دست خودم هم خشمگینم که چرا اینقدر سرم را خم میکنم و نه به عنوان یک خانم وکیل نه یک دکترای حقوق حتی به اندازه یک مادر یا یک زن عادی هم نمیتوانم اعتراض کنم و از حق خودم یا پسرم دفاع کنم.
پی نوشت؛ راستش را بخواهید الان من آن آدم غصه داری که شما فکر میکنید نیستم. اگر همیشه بتوانم همینقدر شفاف و روشن بینانه با ف کوچلوی درونم تا کنم و احساسات اصیلش را بفهمم ، از خودم راضیم.
از شما چه پنهان ما داریم ف کوچلوی آسیب پذیر شکننده و ناتوان درونمان را آرام آرام بزرگ می کنیم
پی نوشت:
دفترچه ممنوع...