مادر خودت باش

ساخت وبلاگ

ایمیل ها را نشانش دادم،

گفت تو چه حسی داری؟

گفتم شرم،  عذاب وجدان، حس میکنم رنجاندمش ناراحتش کردم. حق ناشناسی کردم.

گفت من از لحنش ابدا حس نمی کنم دلخور شده باشد.

-------

نیم ساعت بعد صندلی بازی شروع شد.

 انگار کردم مادرم نشسته روی صندلی روبرویی و من این طرف

اول با غصه اما کم کم با خشم دلخوریهایم را که گفتم

به جای مادر که نشستم از زبان او گفتم؛

تو حق ناشناسی، نمک نشناسی، بی معرفتی، شرایط مرا درک نمی کنی. چهار تا بچه را در چهار سال بخواهی بزرگ کنی، برادرت شهید شده باشد، مدیر دبیرستان باشی، دست تنها باشی ... چه انتظاری از من داشتی که براورده نشد؟ همیشه بهترین لباسها را پوشیدید، بهترین غذا را خوردید. تا اختیارتان دست من بود همیشه موهایتان را با سدر و روغن نارگیل می شستم که پرپشت باشند، به سر و وضعتان می رسیدم هر سال سفر می رفتید و...

جای خودم که نشستم گفتم:

توقع داشتم مرا ببینی، مثل مادر عامی «م» که یک زن بی سواد است اما همیشه به بچه هایش این حس را داده است که مهمترین ادمهای روی زمینند.یک بچه سه چهار ساله از لباس عروسکی همرنگ با خواهرش یا ست با برادرش چه می فهمد؟ از سدر و پرپشتی مو چه می داند؟ لطفا منت نمایش کاردانیت به دیگران را سر من نگذار. من  فقط نگاه و توجه تو را می خواستم  که فقط زمان بیماری دریافتش می کردم. هیچوقت نبودی. وقتی بودی هم بیشتر به دنبال درخشیدن و نقش بازی کردن بودی تا محبت و آغوش گشودن برای بچه هایت.

مادر خیالی ناراحت شد رفت توی خودش.

من اما عذاب وجدان گرفتم حس کردم باید دلجویی کنم و بابت رفتارم عذرخواهی کنم.

«ن» گفت؛ قصه را فهمیدی؟ فهمیدی چه اتفاقی برایت افتاده است؟ حالا می توانی رابطه ات با آن ادم را واشکافی کنی؟

تو مادر نداشته ات را در آن آدم دیدی. او وقتی به تو حس خوب بودن، خاص بودن، بامزه بودن و... داد، جانشین مادرت شد. هنگامی که حرفهایت را خوب می فهمید و خودت را در ارتباط با او  دوست داشتی و در رابطه  با او شکوفا می شدی، حس کردی او مادرت شده است.

و حتی حالا  هم که منطقی عمل کردی و فهمیدی این ادم مادرت نیست. فاصله گرفتی و تلاش کردی از کس دیگری جز او کمک بگیری  و او هم خیلی خوب با این مساله مواجه شد. بازهم تو حس میکنی حق ناشناسی کردی، او از دستت رنجیده است و باید برگردی و عذرخواهی کنی و ثابت کنی آدم نمک نشناسی نیستی.

« ن» گفت؛ حالا سی و چهار سال از رابطه با مادرت گذشته است و هیچ چیز بر نمی گردد. هیچ کس هم نمی تواند نقش مادرت را بازی کند. تو باید خودت مادر خودت باشی. خودت را در آغوش بگیری. دوست داشته باشی و خودت خودت را ببینی.

 

 

 

دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 118 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 3:06