اضطراب

ساخت وبلاگ

مینویسم تا تمرکز بگیرم؛

با اینکه از کودکی به اجبار مادر در تمام گروههای نمایش و دکلمه های صبحگاه حضور فعال داشتم و بارها در جمع، به خوبی مقاله و کنفرانس ارائه داده ام و از همه مهمتر سابقه یک ترم تدریس موفقیت امیز به بچه های شر و شیطان دانشگاه ازاد را دارم، ولی وقتی گفتند اقای دکتر گفته یک روز در آذرماه بیا و برای بچه های  کلاسم درباره تزت حرف بزن، با کمال کراهت و به رسم ادب قبول کردم.

و هر روز دعا میکردم اذر تمام شود و یادشان برود که به من بگویند بیا!!

اما دعایم براورده نشد و جمعه دستیار استاد پیام دادکه آیا این دوشنبه میتوانی بیایی؟

میخواستم بگویم این هفته نه، هفته بعد

اما بعد به خودم گفتم؛ به قول اهل فن،  در بلا بودن به از بیم بلا!

قبول کردم  و از همان لحظه به هم ریختم...

نه اینکه خیال کنید کار مثبتی می کنم و روی چیزهایی که قرار است بگویم، تمرکز میکنم، ابداً

فقط اضطرابش را دارم؟ قاطی میکنم، رژیمم را ول کرده ام، علاف می گردم، خوب برنامه ریزی نمی کنم و بدون هیچ کار مثبتی هی از خودم میپرسم چه بگویم؟ چه بپوشم؟ چطور بروم و...

-آخه اضطراب چه دختر؟ برای چند تا بچه دوره لیسانس میخواهی نیم ساعت به زبان ساده درباره تزت بگویی. از چه می ترسی؟

-نمیدانم.

-فقط دلم میخواهد زودتر بیاید و برود و تمام شود!

مطمئنم مثل همیشه این ارائه هم به سلامتی و خیلی خوب تمام می شود، فقط حجم فشار فکری که این چند وقت برای این نیم ساعت ارائه تحمل کرده ام ، خیلی زیادتر از اهمیت موضوع بوده و این وادارم می کند که  به دلیل این اضطراب فراگیر اجتماعی فکر کنم.

تنها درد و مرضی که فکر نمیکردم داشته باشم همین بود!!!

بلند شوم بروم و حالا که پسرک دارد سی دی می بیند من هم فکر کنم ببینم چه حرفهایی قرار است بزنم تا ارامتر شوم

یاحق

 

 

دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 11:48