حرم

ساخت وبلاگ
بچه که بودیم روی سنگفرشهای حرم بازی میکردیم و بعد که حوصله مون سر میرفت تازه نگاه میکردیم به قیافه شاگردا و همکارای مامان، خانم هاشمی همیشه موقع دعای کمیل مثل ابر بهار گریه میکرد، مامان میگفت خانم هاشمی خیلی مومنه. همیشه با خودم فکر میکردم من که هیچوقت موقع دعا و روضه گریه نکردم لابد مومن نیستم.

اما امسال که بعد از سی و چهار سال هی بغضم میترکد با خودم میگویم از کجا معلوم شاید خانم هاشمی هم یک غم بزرگ روی سینه اش سنگینی میکرده. حتی شاید یه اندوه ناشناخته و بی نام و نشان.
آقای مشاور اگر بود حتما از مون فیلد (آخرشم تلفظشو یاد نگرفتم)  میگفت و توصیه میکرد فرصت در حرم بودن را مغتنم بشمارید،   تند تند نماز و قران بخوانید و حاجت بطلبید تا  فرصت را از کف ندهید! من اما اهل حفظ فرصتها نیستم.

ن حتما میخندد و با چشمان گرد میپرسد واقعا رفتی مشهد؟ اعتقاد داری؟

من هم‌حتما میخندم و به یادش می اورم نمازهای یومیه و شب  این ادم منتقد هرگز ترک نمی شود!

بگذریم این روزها یک فرق بزرگ با قبلترها کرده ام، دیگر مدام به خودم یاداوری نمیکنم که چقدر با این ادمها متفاوتم. اصلا شباهت و تفاوت دیگر مساله ذهنم نیست. فقط به دنبال آرامشم

دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 11:48