چه کنم که این لحظه ها زودتر بگذرد.
اضطرابها و ناامیدیها را تا جرعه اخر این چند وقت سر کشبده ام.
حالا اثری از دلشوره نیست.
این چندروز جواب ازمایش حاضر نشده بود. گویی دکتر چیزهای بیشتری را میخواست بسنجد
اما حالا زنگ زده اند و م رفته تا جواب را بگیرد.
یادم به بهار پارسال افتاد و ازمایشی که قطعا باید سرطان را نشان میداد و نداد.
داشتم لباسهایم را برای جلسه فردا اماده میکردم. م که گفت اثری از سرطان نیست سجده شکر کردم و عهد کردم دیگر نروم. انگار به پاس این هدیه خدا، یکی از بهترین دلخوشی های روحم را قربانی کردم.
امروز اما هیچ دلخوشی ای نیست که بابتش خودم را ملامت کنم؟
از چه بگذرم؟ چه چیزی را قربانی کنم؟
دفترچه ممنوع...برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 68