کاش

ساخت وبلاگ

ساعت چهارده و بیست دقیقه را نشان می دهد، حالا میتوانم بگویم کارهای اداره را به سروسامان رسانده ام.

به حرم امام رضا فکر میکنم.

بار اخر که رفتم بهش گفتم تا دفاع نکنم نمی ایم.

این سه سالی که نرفته ام همیشه وقتی کم می آوردم، وقتی غصه تلمبار میشد و بغض راه گلویم را می بست، وقتی راه مه آلود بود، دلم پر می کشید که بروم. خیال می کردم شاید اگر بروم میتوانم یک دل سیر گریه کنم و حالم بهتر شود.

اما این هفته ای که گذشت، که حالم خوش بود، از خودم می پرسیدم آیا نیازی به رفتن دارم؟

امروز اما همان پرنده در دلم پرپر می زند، انگارشیره جانم را کشیده اند، هرچه میخواهم به روی خودم نیاورم نمی شود،

امروز نتیجه ازمایش پاتولوژی مادر (م) می آید و معلوم می شود ماههای بعدی زندگیمان مملو از بیماری و درد و دل نگرانی های مادرانه من برای دل کوچک پسرم خواهد بود یا انشالله زندگی روال خودش را پی می گیرد؟

تمام تلاشم بر این است که ذهنم و روحم کم نیاورد و به مترسک ها و ادمک ها پناه نبرم. دلم میخواهد دردم و دلشوره ام را حس کنم ولی از کسانی که کسان من نیستند،استمداد نطلبم.

خدایا کمکم کن.

دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 11:48