دفترچه ممنوع

متن مرتبط با «معرفی کتاب نان سال های جوانی» در سایت دفترچه ممنوع نوشته شده است

آدمهایی که جواب نیستند ولی سوالند

  • گفت عالی‌ هستمو در توضیح از حساب دیفرانسیل و کلی نگری گفت که من سر در نیاوردم.م بابت‌رابطه ام با دوست در آستانه ی طلاقم، نگران است که روی زندگیمان تاثیر نگذارد من اما عالی نیستم بد هم نیستم.یه جور خوبی، دارم مشاهده میکنم، تجربه میکنم.در نقطه‌ای ایستاده ام که در عین اینکه‌ خودم را سانسور و سرکوب نمی کنم ، سرم پیش خودم هم بالاست این را از تلخ و بی تاب و‌حساس نبودنم می فهمممهناز میگفت چقدر خوشگل شدی، چقدر حالت خوب است...این‌ یعنی ساقی حضور دارد بدون اینکه حاضر باشد.این یعنی اینکه‌ بعضی آدمها جواب سوالها و درمان دردهایمان نیستند، اما راهنمای ما برای شناختن دردها و سرکوب هایمان هستند. این آدمها جواب نیستند، بلکه علامت سوال و علامت تعجبی هستند که در زمان درست  جلوی باورها و رفتار منافقانه و اشتباهمان قرار گرفتند بخوانید, ...ادامه مطلب

  • این نوشته جدید نیست. مال ۱۴ سال قبل است

  • به نام حقمن زندگیم را گم کرده ام ، خواب گردی میکنم ، عذاب وجدان میگیرم  ، ساعتها سنتورمیزنم چندساعتی سی دی زبان انگلیسی وbbc prime  گوش میدهم ازسررفع تکلیف وبرای دل خوشی مادر،برای دکترانمیخوانم تا به , ...ادامه مطلب

  • قصه های جدید

  • به نام خدا سلام؛     ذهن من هم شده عین فضای خانه که پر شده از سرو صدای سرسام آور سی دی پسر.پرت شده ام بین آدمهایی که یکی شان از من متنفر است، دیگری از من توقع یکی شدن دارد،  آن یکی دوستم دارد، یکی دیگر از من دلخور است و دیگری اصلا مرا و دنیایم را نمی فهمد و  آخری اصلا یادش نمی آید من کی هستم؟آنچه مهم است اینکه  من حالا, ...ادامه مطلب

  • حرفهای من با خودم

  • بنویسم تا فکرم منسجم شودشب. مهمانی. تنها و بدون شوهر و پسرم.  دکتر.مهناز. ندا و آدم باهوشی که دوران لیسانس دهها بار باهاش درگیر شده بودیم.حس من چه بود؟۱_باید میرفتم که برای چهارمین بار درخواست مهناز را رد نکرده باشم و احساس نکند رفیق بی معرفتی هستم.۲_ پسرک خیلی بهتر شده بود ولی نه انقدر که بیماریش را منتقل نکند۳_احساس میکردم اگر ساکت باشم و اظهارنظر نکن, ...ادامه مطلب

  • من و قهوهو صندلی و کتاب

  • میشه. باور کن میشه. تجربه کردم که میگم. این شبها خیلی بد میخوابم و خسته و له از خواب بیدار میشم. در شرکت تند تند نامه و لایحه مینویسم ساعت دو ونیم با عجله مبرم دنبال پسرو میارمش خونه و غذا میپزم و... طفلک اذیتی ندارد اما من خیلی خسته ام م زنگ میزند که دیرتر از همیشه می اید  و من ناگهان حس میکنم چقدر خسته ام، چقدر دلم ازادی میخواهد، چقدر استخوانهایم درد می کند. حالم دارد بد میشود غرغروی وجودم نق زد,قهوهو,صندلی,کتاب ...ادامه مطلب

  • مهمانهای ناخوانده

  • گفت مسیح می گوید انسانی که از خود زاده نشود، ملکوت آسمانها بر او تعظیم نخواهند کرد. گفت کمک می کنم که از خود زاده شوی. «ف» کوچلویی که ترسیده، که نیازمند توجه و محبت است و همه جا به دنبال حامی می گردد را بزرگ می کنیم. دلم میخواهد درباره جلسات و تفسیرهای «ن»  بنویسم اما ادمهایی به این جا سر می زنندکه نگرانم می کنند. این وبلاگ را خیلی دوست دارم ولی فکر میکنم دیر یا زود مجبور شوم ترکش کنم.   ,مهمانهای,ناخوانده ...ادامه مطلب

  • هذیانهای یک ادم روزه دار

  • خانم مدیر اداری و هدی در مورد مهدکودک حرف می زنند. یادم می آید هنوز تکلیف مهدکودک پسرک را روشن نکردم. هدفونم را محکم تر در گوشم می چپانم و صدای موسیقی را بلندتر می کنم.یکی میگوید چقدر بی حالی، روزه برده تو را! یادم می افتد به پارسال که پرسید از پایان نامه ات چه خبر. گفتم تو ماه رمضون خیلی سخته نوشتن, ...ادامه مطلب

  • نان سال های جوانی

  •   گفتم: به نظرم بهترین کتاب هاینریش بل عقاید یک دلقکه گفت: ولی من نان سالهای جوانی را بیشتر دوست داشتم. کتاب را قبلاً، سال دوم یا سوم دانشگاه خوانده بودم، اما دوباره دست گرفتم و خواندم. خیلی حالم بد شد... شاید چون مقارن با همان شب­های سیاهی بود که مادر ((م)) را می­بردیم شیمی درمانی و چیزهای دردناکی می دیدم. یک شب یکی از مریض­ها که خانم شصت هفتاد ساله ای بود، حالش خیلی بد بود، لرز کرده بود و نمی توانست تکان بخورد، حالش که بهتر شد، پرستار به همراهش که پیرمرد هفتاد هشتادساله ای بود، گفت: پدر، می توانید ببریدش، تاکسی خبر کنم یا کسی می اید دنبالتان؟ پیرمرد گفت:,نان سالهای جوانی pdf,نان سالهای جوانی,نان سالهاي جواني,دانلود کتاب نان سالهای جوانی,نقد رمان نان سالهای جوانی,دانلود رمان نان سالهای جوانی,كتاب نان سال هاي جواني,دانلود کتاب صوتی نان سالهای جوانی,معرفی کتاب نان سال های جوانی ...ادامه مطلب

  • حرفهای خوب یک آدم دلواپس!

  •   هرگز نفهمیدم چطور ادمی که این همه خوب است و اینقدر رمان خوانده و شعر بلد است،  میتواند دلواپس و راستی! باشد! حرفهای خوبی می زد میگفت تو از حرفهای (م) می رنجی چون خودت قبل از انکه این حرفها را از دهن او بشنوی بارها  با خودت همین حرفها را واگویه کردی میگفت: او و مادرت یک جمله میگویند و میروند میخوابند اما تو تا هفته ها درگیر همان جمله ای... تو کوک شدی  تا چند هفته دیگرکه مطابق میلشان عمل کنی. از همه مهمتر توصیه می کرد وقتی حالت  بد است و افکار منفی هجوم می آورند با فکرهای دردناک خودت را شکنجه نکن فقط بخواب .... این نصیحت آخری نسخه همین لحظه من است., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها