نان سال های جوانی

ساخت وبلاگ

 

گفتم: به نظرم بهترین کتاب هاینریش بل عقاید یک دلقکه

گفت: ولی من نان سالهای جوانی را بیشتر دوست داشتم.

کتاب را قبلاً، سال دوم یا سوم دانشگاه خوانده بودم، اما دوباره دست گرفتم و خواندم.

خیلی حالم بد شد...

شاید چون مقارن با همان شب­های سیاهی بود که مادر ((م)) را می­بردیم شیمی درمانی و چیزهای دردناکی می دیدم.

یک شب یکی از مریض­ها که خانم شصت هفتاد ساله ای بود، حالش خیلی بد بود، لرز کرده بود و نمی توانست تکان بخورد،

حالش که بهتر شد، پرستار به همراهش که پیرمرد هفتاد هشتادساله ای بود، گفت: پدر، می توانید ببریدش، تاکسی خبر کنم یا کسی می اید دنبالتان؟

پیرمرد گفت: نه باید برویم ترمینال با اتوبوس برویم شهرمان، ما تهران کسی را نداریم...

یعنی بعد از شیمی درمانی با این حال نزار ساعت ها باید سوار اتوبوس می بودند.

آمدم تعریف کنم،آقای مشاور نگذاشت، گفت خواهش می کنم نگو، تکرارش نکن

یک سال است تحمل کرده ام و تکرارش نکردم، اما حالا دیگر نمی توانم تحمل کنم.

چقدر این دردها، زخم می زند به روح و قلب آدم...

کاش می شد کاری کرد.

حتما می شود.

گاهی وقتها فکر میکنم همین خودِ من که هیجوقت نخواسته ام پول جمع کنم و سرمایه بیندوزم...اگر پیش خودم فکر کنم پولی را که صرفه جویی میکنم قرار است به یک آدم مستحق کمک کنم. انوقت شاید دیگر خیلی وقتها آژانس نگیرم.

خدایا کمکم کن، راهی جلوی پایم بگذار، که بتوانم در حد توان اندکم کاری کنم.

دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نان سالهای جوانی pdf,نان سالهای جوانی,نان سالهاي جواني,دانلود کتاب نان سالهای جوانی,نقد رمان نان سالهای جوانی,دانلود رمان نان سالهای جوانی,كتاب نان سال هاي جواني,دانلود کتاب صوتی نان سالهای جوانی,معرفی کتاب نان سال های جوانی, نویسنده : soofiia بازدید : 80 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 14:30