دفترچه ممنوع

متن مرتبط با «سنگینی سر و خواب آلودگی» در سایت دفترچه ممنوع نوشته شده است

خودتان باشید

  • خودتان باشیدآدمها را به اشتباه نندازیدبه‌چیزی که نیستید، تظاهر نکنیدبگذارید ادم همین طور خودمحور و بی ملاحظه به یادتان بیاوردیادش بماند که هیچوقت شنونده حرفهایش نبودیدهیچوقت دلواپس اشک هایش نشدیدهیچوقت روزهای مهم‌زندگیش یادتان‌ نماندهبا دروغها و توجیه هایتان ادم را فریب ندهیدنگذارید تکیه کند به چیزی که نیستید بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کم آورده

  • سلام رفیق چهل ساله...چهل سال از من بی توجهی و درشتی دیدی ولی پا به پای من دویدی و بار سنگین مرا به دوش کشیدیبدشانسی تو بود که من ساکن تو شدممن بی مبالات و بی ظرافتنه تنها هرگز از موهایم مراقبت نکردم، بلکه از بچگی موهایم که گره میخورد با قیچی می چیدمشان!اینقدر توی ماشین و در نور کم‌کتاب خواندم که چشمهایم ضعیف شددندانهایم را یک روز در میان مسواک میزدمهرگز به فکر زیبایی و سلامت اندامم نبودمبا بدنم قهر که نه، بیگانه بودم.نمی شناختمش، باهاش مهربان نبودم، ازش کار می کشیدم....حالا به چهل رسیده ام و این بدن خسته است و از این بدنی که چهل سال ناملایمت و بی توجهی دیده، انتظار دارم مثل یک کالبد جوان و شاداب و ورزشکار از دخترم مراقبت کند.نمی شود،کم می آوردتازه کرونا را هم‌مهمانش کردم...کم آورده، به خون ریزی افتاده، استراحت مطلق می خواهد و من به خواهش می گویم:رفیق با مرام چهل ساله طاقت بیار، مثل همیشه کمکم کن...خدایا کمکم کن.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یکنواختی

  • برم ترکیه؟ نرم ترکیه؟وقتی تقاضای ویزا ندادم و برای انگشت نگاری سفارت نمی رم، چرا برم؟ فقط برا اینکه ف تنها نباشه؟ف تنهاست، دیگه سین تو زندگیش نیستیه روز رفت انگار که از اول هم نبودهالبته سین از اولشم نبودم، همیشه مسافرت و‌ماموریت بود.یه روزی هم تموم شد قصه شون.ف میخواد بره کانادا.فعلا توریستیاز طرفی زندگی خیلی یکنواخت و چرند شدهبرم برا دختر لباس میخرمچقدرم که من اهل بازار و خریدم!کافکا در کرانه رو شروع کنم؟فردا دوباره باید برم اداره و ساعت رو بشمارم تا وقت برگشتن برسهاتو بوق بوق میکنه یعنی بجنب...می جنبم اما به سوی نماز...نماز صبح‌و ظهرمم قضا شد! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • این روزها...

  • اخرین نوشته مربوط به ده ماه قبل است...نشسته ام‌ اینجا‌توی شرکت ، هوا کمی سرد، فشارم پایین، خیار خوردم، سالار مگس ها خواندم، وقتی پیش غذای سالار مگس ها، خداحافظ گاری کوپر و‌ کتابخانه نیمه شب را خورده باشی، سالار مگس ها به نظرت گس و تلخ می آید و دلت را آشوب می کند...حس دل زدگی نسبت به همه کس و همه‌ چیز دارم. این حس عجین شده با بی اعتنایی به همه‌حوادث.. اگر همین‌لحظه حکمم را بزند که دیگر مدیر نیستم، عین خیالم‌ نیست.نه اینکه خیال کنی حالم گرفته است، نه! احساس بطالت می کنم. دلم میخواهد یک مدت نباشم، از کیفیت خوابهایم، مرغوبیت زندگیم عیان است! خواب هایم حول و حوش فیلمهایی که دیده ام، می چرخد، یعنی ذهنم درگیر هیچ چیز جدی و قابل اعتنایی نیست!خیلی چاق شدم، باید پیاده روی کنم.تا سه روز دیگر هویت‌مهمان جدیدمان روشن میشود.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آدمهایی که جواب نیستند ولی سوالند

  • گفت عالی‌ هستمو در توضیح از حساب دیفرانسیل و کلی نگری گفت که من سر در نیاوردم.م بابت‌رابطه ام با دوست در آستانه ی طلاقم، نگران است که روی زندگیمان تاثیر نگذارد من اما عالی نیستم بد هم نیستم.یه جور خوبی، دارم مشاهده میکنم، تجربه میکنم.در نقطه‌ای ایستاده ام که در عین اینکه‌ خودم را سانسور و سرکوب نمی کنم ، سرم پیش خودم هم بالاست این را از تلخ و بی تاب و‌حساس نبودنم می فهمممهناز میگفت چقدر خوشگل شدی، چقدر حالت خوب است...این‌ یعنی ساقی حضور دارد بدون اینکه حاضر باشد.این یعنی اینکه‌ بعضی آدمها جواب سوالها و درمان دردهایمان نیستند، اما راهنمای ما برای شناختن دردها و سرکوب هایمان هستند. این آدمها جواب نیستند، بلکه علامت سوال و علامت تعجبی هستند که در زمان درست  جلوی باورها و رفتار منافقانه و اشتباهمان قرار گرفتند بخوانید, ...ادامه مطلب

  • و تلاش کنم

  • و تلاش کنم که ذهن خوانی نکنمبگذارم آدمها خودشان احساسات یا دلگیری هایشان  را بگویند و حسم را و تلاشم را بابت ترمیم یا جبران چیزهایی که اساسا بعدا انکار می شوند، صرف نکنم و بدانم کهذهن تحلیل گرصداقت با خودو تلاش برای صادقانه زیستننقاط قوت من است اجازه ندهم کسی آنها را به عنواننقطه ضعف هایم عنوان کند.من خودم را همین طورصادق همین‌طور اسیب پذیر در مقابل وسوسه گناه و همین قدر در تکاپو برای صادق ماندن دوست دارم‌ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دویدن

  • یعنی مدتها بود چنین اضطرابی نگرفته بودم.کرونا و درگیری ریه و حوادث شرکت و خانه و....هیچکدام این قدر حالم را بد نکرده بودکه این جملهباید برای فردا، و هفته بعد و سال بعد و ده سال بعدبرنامه داشته باشیم.., ...ادامه مطلب

  • این نوشته جدید نیست. مال ۱۴ سال قبل است

  • به نام حقمن زندگیم را گم کرده ام ، خواب گردی میکنم ، عذاب وجدان میگیرم  ، ساعتها سنتورمیزنم چندساعتی سی دی زبان انگلیسی وbbc prime  گوش میدهم ازسررفع تکلیف وبرای دل خوشی مادر،برای دکترانمیخوانم تا به , ...ادامه مطلب

  • کدام کودکی....

  • کاش جای دیگری به دنیا امده بودمکدام بچه ای تمام کودکیش را در مزار شهدا طی کرده است؟شانه های نحیف کدام کودکی تاب بار عذاب وجدان پدر داشتن و خوشبختی بین بچه های شهید را داشته استکدام بچه ای به جای بچگی , ...ادامه مطلب

  • سرگیجه

  • فردا جلسه مجمع عمومی داریم.از صبح ساعت ۸ تا ساعت ۴ بی وقفه می دوم و کار میکنم بی هیچ استراحتی.آدم اگر کار داشته باشد و نیمچه احترام و آرامش و حقوق عادی، باید خوشحال باشد.مگر خوشحالی بایدی است؟وقتی اینقدر می دوم در پایان روز احساس سرگیجه و تهوع و دل زدگی دارم. شاید زیاده روی میکنم.باید تمرکز کنم‌روی رزومه نوشتن و ترجمه مدارک تا پذیرش پست داک‌بگیرم. روحم نیاز به چالش جدید دارد., ...ادامه مطلب

  • نقطه سر خط

  • چرا خوشحال نباشم؟وقتی خدا کمکم کرد و توانستم از اندوه دلبستگی و دلتنگی از یک طرف و شرم طرد شدگی و عدم عزت نفس از دیگر سو رها شوم.تمامش کردم مستقیم‌پرسیدم‌ که میروی یا بر میگردی وقتی درست جواب نداد و س, ...ادامه مطلب

  • حرفهای من با خودم

  • بنویسم تا فکرم منسجم شودشب. مهمانی. تنها و بدون شوهر و پسرم.  دکتر.مهناز. ندا و آدم باهوشی که دوران لیسانس دهها بار باهاش درگیر شده بودیم.حس من چه بود؟۱_باید میرفتم که برای چهارمین بار درخواست مهناز را رد نکرده باشم و احساس نکند رفیق بی معرفتی هستم.۲_ پسرک خیلی بهتر شده بود ولی نه انقدر که بیماریش را منتقل نکند۳_احساس میکردم اگر ساکت باشم و اظهارنظر نکن, ...ادامه مطلب

  • برای مریم که خوب است و عزیز

  • خیلی کار دارم. ولی حس میکنم این را بدهکارم به مریم که بنویسم؛1.تسلیم نشدنروبروی من درست پشت همین گلدان دختری نشسته است که در سن سی و هشت سالگی از نظر جسمی به اندازه یک زن پنجاه ساله دردمند است. اما قوی و توانمند و بااراده است. دختری که از بچگی جلوی چشمش  عموهایش مادر باردارش را کتک زده اند، پدر روانیش انواع آزارها را به انها روا داشته، روزهای متوالی بی آب و غذا در طبقه دوم خانه حبسشان کرده، کتک خورده اند، تحقیر شده اند و .... در نوجوانی بارها به خودکشی فکر کرده اما بعد به خودش گفته  اگر من نباشم چه کسی به داد مادر و خواهرهایم برسد؟درد کشیده است اما قوی شده است. یک روز صبح از خواب بیدار شده دست مادر و خواهرهایش را گرفته و از  آن جهنم بیرون آمده.حالا خودش خانم وکیل است، دو تا دختر خوشگل باهوش دارد و با همه مشکلاتی که دارد از زندگی راضی است.  خواهرهایش موسسه موسیقی زده اند و تدریس می کنند.مادرش گرچه میراث دار تمام زخم های زندگی مشترکش با آن مرد دیوانه است اما دلش خوش است که حال بچه هایش خوش است.--2.دشمنی به نام مقایسهمریم جان از تنهایی و بی کسی و فقر بدتر، مقایسه است. به روح خودت خیانت مقایسه را روا ندار.هر ادمی جایی که ایستاده اگر بخواهد خودش را با دیگران قیاس کند و غصه بخورد حا, ...ادامه مطلب

  • این روزها

  • این روزها دارم تمرین میکنم  وقتی حالم بد است، خیلی حرف نزنم. وقتی دلشوره در خانه دلم لانه کرده، به این و آن گیر ندهم. وقتی تلخم‌ با دقت به دیگران خیره نشوم که عیب ها و زشتی هایشان را حلاجی کنم. وقتی نمیدانم دردم چیست فلسفه نبافم وقتی خوش بین نیستم ادای آدمهای مهربان را در نیاورم. وقتی ادم خوبی نیستم نقش بازی نکنم بلکه خودم را کنترل کنم که به روح کسی اسیب نزنم. وقتی کلافه ام بقیه را سطل زباله غرولندهای نکنن وقتی تشنه ام به سراب دل خوش نکنم. اینها را تمرین میکنم اما دلم یه خواب بی دغدغه، چند روز سکوت و مراقبه و کناره گرفتن از هیاهو و حاشیه میخواهد. , ...ادامه مطلب

  • مادر خودت باش

  • ایمیل ها را نشانش دادم،گفت تو چه حسی داری؟ گفتم شرم،  عذاب وجدان، حس میکنم رنجاندمش ناراحتش کردم. حق ناشناسی کردم. گفت من از لحنش ابدا حس نمی کنم دلخور شده باشد. ------- نیم ساعت بعد صندلی بازی شروع شد.  انگار کردم مادرم نشسته روی صندلی روبرویی و من این طرف اول با غصه اما کم کم با خشم دلخوریهایم را که گفتم به جای مادر که نشستم از زبان او گفتم؛ تو حق ناشناسی، نمک نشناسی، بی معرفتی، شرایط مرا درک نم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها