دفترچه ممنوع

متن مرتبط با «فکر های خوب» در سایت دفترچه ممنوع نوشته شده است

آدمهایی که جواب نیستند ولی سوالند

  • گفت عالی‌ هستمو در توضیح از حساب دیفرانسیل و کلی نگری گفت که من سر در نیاوردم.م بابت‌رابطه ام با دوست در آستانه ی طلاقم، نگران است که روی زندگیمان تاثیر نگذارد من اما عالی نیستم بد هم نیستم.یه جور خوبی، دارم مشاهده میکنم، تجربه میکنم.در نقطه‌ای ایستاده ام که در عین اینکه‌ خودم را سانسور و سرکوب نمی کنم ، سرم پیش خودم هم بالاست این را از تلخ و بی تاب و‌حساس نبودنم می فهمممهناز میگفت چقدر خوشگل شدی، چقدر حالت خوب است...این‌ یعنی ساقی حضور دارد بدون اینکه حاضر باشد.این یعنی اینکه‌ بعضی آدمها جواب سوالها و درمان دردهایمان نیستند، اما راهنمای ما برای شناختن دردها و سرکوب هایمان هستند. این آدمها جواب نیستند، بلکه علامت سوال و علامت تعجبی هستند که در زمان درست  جلوی باورها و رفتار منافقانه و اشتباهمان قرار گرفتند بخوانید, ...ادامه مطلب

  • قصه های جدید

  • به نام خدا سلام؛     ذهن من هم شده عین فضای خانه که پر شده از سرو صدای سرسام آور سی دی پسر.پرت شده ام بین آدمهایی که یکی شان از من متنفر است، دیگری از من توقع یکی شدن دارد،  آن یکی دوستم دارد، یکی دیگر از من دلخور است و دیگری اصلا مرا و دنیایم را نمی فهمد و  آخری اصلا یادش نمی آید من کی هستم؟آنچه مهم است اینکه  من حالا, ...ادامه مطلب

  • حرفهای من با خودم

  • بنویسم تا فکرم منسجم شودشب. مهمانی. تنها و بدون شوهر و پسرم.  دکتر.مهناز. ندا و آدم باهوشی که دوران لیسانس دهها بار باهاش درگیر شده بودیم.حس من چه بود؟۱_باید میرفتم که برای چهارمین بار درخواست مهناز را رد نکرده باشم و احساس نکند رفیق بی معرفتی هستم.۲_ پسرک خیلی بهتر شده بود ولی نه انقدر که بیماریش را منتقل نکند۳_احساس میکردم اگر ساکت باشم و اظهارنظر نکن, ...ادامه مطلب

  • برای مریم که خوب است و عزیز

  • خیلی کار دارم. ولی حس میکنم این را بدهکارم به مریم که بنویسم؛1.تسلیم نشدنروبروی من درست پشت همین گلدان دختری نشسته است که در سن سی و هشت سالگی از نظر جسمی به اندازه یک زن پنجاه ساله دردمند است. اما قوی و توانمند و بااراده است. دختری که از بچگی جلوی چشمش  عموهایش مادر باردارش را کتک زده اند، پدر روانیش انواع آزارها را به انها روا داشته، روزهای متوالی بی آب و غذا در طبقه دوم خانه حبسشان کرده، کتک خورده اند، تحقیر شده اند و .... در نوجوانی بارها به خودکشی فکر کرده اما بعد به خودش گفته  اگر من نباشم چه کسی به داد مادر و خواهرهایم برسد؟درد کشیده است اما قوی شده است. یک روز صبح از خواب بیدار شده دست مادر و خواهرهایش را گرفته و از  آن جهنم بیرون آمده.حالا خودش خانم وکیل است، دو تا دختر خوشگل باهوش دارد و با همه مشکلاتی که دارد از زندگی راضی است.  خواهرهایش موسسه موسیقی زده اند و تدریس می کنند.مادرش گرچه میراث دار تمام زخم های زندگی مشترکش با آن مرد دیوانه است اما دلش خوش است که حال بچه هایش خوش است.--2.دشمنی به نام مقایسهمریم جان از تنهایی و بی کسی و فقر بدتر، مقایسه است. به روح خودت خیانت مقایسه را روا ندار.هر ادمی جایی که ایستاده اگر بخواهد خودش را با دیگران قیاس کند و غصه بخورد حا, ...ادامه مطلب

  • همه چیز خوب است اما...

  • همه دوستت دارند، تحسینت می کنند، میگویند خیلی با تو راحتند و تو چقدر شکل آنهایی. اینجا بین این ادمها مهربانی، خوشگلی، بامزه ای، فرهیخته ای.(م) مهربان است و با ملاحظه، هوایت را دارد و آشکارا به داشتن همسری چون تو افتخار می کند. پسرت از شادی قهقهه می زند و با بچه ها بازی میکند وهمه چقدر این پسرک آرام با ادب بامزه را دوست دارند. همه چیز خوب است اما اما پس چرا تو دلت میخواهد زودتر تمام شود؟ چرا علیرغم اصرارشان در برنامه بعد شرکت نکردی؟ چرا وقتی همه چیز اینقدر خوب به نظر می رسد حال تو خوب نیست؟ پی نوشت؛ جوابی که پنج ساعت بعد به این سوال میدهم؛ همه چیز دیده شدن تایبد شدن و تحسین شدن نیست بخشی از وجو, ...ادامه مطلب

  • مهمانهای ناخوانده

  • گفت مسیح می گوید انسانی که از خود زاده نشود، ملکوت آسمانها بر او تعظیم نخواهند کرد. گفت کمک می کنم که از خود زاده شوی. «ف» کوچلویی که ترسیده، که نیازمند توجه و محبت است و همه جا به دنبال حامی می گردد را بزرگ می کنیم. دلم میخواهد درباره جلسات و تفسیرهای «ن»  بنویسم اما ادمهایی به این جا سر می زنندکه نگرانم می کنند. این وبلاگ را خیلی دوست دارم ولی فکر میکنم دیر یا زود مجبور شوم ترکش کنم.   ,مهمانهای,ناخوانده ...ادامه مطلب

  • هذیانهای یک ادم روزه دار

  • خانم مدیر اداری و هدی در مورد مهدکودک حرف می زنند. یادم می آید هنوز تکلیف مهدکودک پسرک را روشن نکردم. هدفونم را محکم تر در گوشم می چپانم و صدای موسیقی را بلندتر می کنم.یکی میگوید چقدر بی حالی، روزه برده تو را! یادم می افتد به پارسال که پرسید از پایان نامه ات چه خبر. گفتم تو ماه رمضون خیلی سخته نوشتن, ...ادامه مطلب

  • با این همه حال ما خوب است.

  • این روزها اتفاقات عجیبی می افته. برادر (الف) رو  با مسخره ترین استدلال موجود بازداشت کردند. یه بچه دوماهه داره  بنده خدا.  الف افتاده به جون فرزاد که اگه  تو جواب تلفن های منو میدادی و با هم میرفتیم دیوان عالی کشور. اعاده دادرسیمون قبول میشد. فرزاد از عصبانیت داره خودزنی میکنه و زیبا از بی معرفتی ال, ...ادامه مطلب

  • نان سال های جوانی

  •   گفتم: به نظرم بهترین کتاب هاینریش بل عقاید یک دلقکه گفت: ولی من نان سالهای جوانی را بیشتر دوست داشتم. کتاب را قبلاً، سال دوم یا سوم دانشگاه خوانده بودم، اما دوباره دست گرفتم و خواندم. خیلی حالم بد شد... شاید چون مقارن با همان شب­های سیاهی بود که مادر ((م)) را می­بردیم شیمی درمانی و چیزهای دردناکی می دیدم. یک شب یکی از مریض­ها که خانم شصت هفتاد ساله ای بود، حالش خیلی بد بود، لرز کرده بود و نمی توانست تکان بخورد، حالش که بهتر شد، پرستار به همراهش که پیرمرد هفتاد هشتادساله ای بود، گفت: پدر، می توانید ببریدش، تاکسی خبر کنم یا کسی می اید دنبالتان؟ پیرمرد گفت:,نان سالهای جوانی pdf,نان سالهای جوانی,نان سالهاي جواني,دانلود کتاب نان سالهای جوانی,نقد رمان نان سالهای جوانی,دانلود رمان نان سالهای جوانی,كتاب نان سال هاي جواني,دانلود کتاب صوتی نان سالهای جوانی,معرفی کتاب نان سال های جوانی ...ادامه مطلب

  • فکرها

  • ظرف های کثیف شام در ظرفشویی دهن کجی می کنند، (م) خوابیده است خوش به حالش سرش را که روی بالش می گذارد خوابش می برد. به جز شبی که خبر خودکشی عمویش را شنیده بود هیچوقت به خاطر ندارم که بیشتر از چند دقیقه بیدار مانده باشد! این وقت شب تازه کارناوال عاشورا به در خانه ما رسیده است. آقای مشاور پارسال با تعجب می پرسید: مگر کجای تهرانید که تا نصف شب عزاداری می کنند؟ نمیدانم شاید همه جای تهران این وضعیت نباشد، در زادگاه من که شهری بسیار مذهبی بود هیچوقت این ماجراها نبود. عزاداری فقط ظهر عاشورا ان هم در مرکز شهر برپا بود. اما نمیدانم چرا در محله ما تا نصف شب طبل می زنن,فکرهای بکر,فکرهای اصلاح نشده,فکرهای مثبت,فکر های خوب,فکرهای منفی,فکرهای برتر,فکرهای اقتصادی,فکرهای نو,فکرهای ناب,فکرهای شیطانی ...ادامه مطلب

  • حرفهای خوب یک آدم دلواپس!

  •   هرگز نفهمیدم چطور ادمی که این همه خوب است و اینقدر رمان خوانده و شعر بلد است،  میتواند دلواپس و راستی! باشد! حرفهای خوبی می زد میگفت تو از حرفهای (م) می رنجی چون خودت قبل از انکه این حرفها را از دهن او بشنوی بارها  با خودت همین حرفها را واگویه کردی میگفت: او و مادرت یک جمله میگویند و میروند میخوابند اما تو تا هفته ها درگیر همان جمله ای... تو کوک شدی  تا چند هفته دیگرکه مطابق میلشان عمل کنی. از همه مهمتر توصیه می کرد وقتی حالت  بد است و افکار منفی هجوم می آورند با فکرهای دردناک خودت را شکنجه نکن فقط بخواب .... این نصیحت آخری نسخه همین لحظه من است., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها