دفترچه ممنوع

متن مرتبط با «نه من هرگز نمینالم» در سایت دفترچه ممنوع نوشته شده است

سهم من این است...

  • سهم‌من این است..سهم من این است که به حرفهایتان‌گوش بسپارمدردهایتان قوتِ شبانه ام باشدو روانه ی فرداهای روشنتان کنمو در همهمه ی هوادارانتانگوشه ای در سایه بایستمو فراموش شوم...سهم من این است که افتخاراتتان را بشمارمو شما حتی وقتی اشک هایم رانظاره می کنید،نادیده ام بگیرید...سهم من این استچون برای یافتن قطره ای توجهدریای محبتم را به حراج گذاشته ام...وه چه تهیدستم... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نکنه

  • واقعا نمیدونم کار درستی کردم یا نه؟پسرک عاشق فوتبالهبا یه سری حرف و شعار، تو رو دربایستی افتاد که نره مدرسهکه ثابت کنه فقط خودش و علایق خودش در اولویت نیستند.نکنه اصلا این فراخوان چیز مهمی نبوده باشهنکنه من جوگیر شدمعذاب وجدان دارم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ادم اینجا تنهاست

  • دلخوشیها  کم نیست. همین حالا صدای پسرک را شنیدم رفتم بالاسرش بهش گفتم: خواب خوب میبینی یا بد. تو خواب لبخند ملیحی زد و گفت، خیلی قشنگه ممنون!داشتم زندگیمو میکردم، استراحت میکردم و رمان میخواندم. , ...ادامه مطلب

  • خانه تسکین است

  • چهارشنبه له بودم. دو ماه و نیم است که از صبح زود تا ۵ عصر بی وقفه و با انرژی میخوانم و مینویسم و بحث میکنم و سعی میکنم کار این و آن را راه بیندازم و جلوی اقدامات غیرقانونی و تندروی ها را بگیرم. دو ماه, ...ادامه مطلب

  • در من سه آدم اند.

  • در من سه آدمی نفس می کشند یکی زن جوانی  آتنا گونه و آرتمیس صفت که مردانه می دود و می جنگند و قصد دارد روی قوه بیان و تسلطش کار کند تا رشد کند و از حاصل زحماتش را درو کند و به خودش افتخار کند و به او ا, ...ادامه مطلب

  • من...

  • کار جدید خیلی چیزها به من اموخته است از دخترک درسخوان شنگول خوش بین و پرحرف فاصله میگیرم و به یک زن میانسال اجتماعی سختکوش تبدیل میشوم باید روزی ده بار به خودم بگویم ۰من ساده و خوش باور نیستم بلکه عاقبت اندیش و زیرکم من ترسو و ضعیف نیستم بلکه شجاع و قوی هستم من پرحرف نیستم بلکه کم گو و گزیده گو هستم اگه ثمره این چند ماه مدیریت تمرین سه گزاره فوق باشد، باید به خودم افتخار کنم, ...ادامه مطلب

  • حرفهای من با خودم

  • بنویسم تا فکرم منسجم شودشب. مهمانی. تنها و بدون شوهر و پسرم.  دکتر.مهناز. ندا و آدم باهوشی که دوران لیسانس دهها بار باهاش درگیر شده بودیم.حس من چه بود؟۱_باید میرفتم که برای چهارمین بار درخواست مهناز را رد نکرده باشم و احساس نکند رفیق بی معرفتی هستم.۲_ پسرک خیلی بهتر شده بود ولی نه انقدر که بیماریش را منتقل نکند۳_احساس میکردم اگر ساکت باشم و اظهارنظر نکن, ...ادامه مطلب

  • خانه از غیر بپرداز

  • آدم چه بکند که احساس پینوکیو بودن و حماقت نکند و به خاطر سکوتش و عدم اعتراضش هرروز تلخ تر و غرغروتر نشوداز طرف دیگر عذاب وجدان و احساس گناه بابت ناراحتی دیگری هم نداشته باشد.و خود اینکه یک نفر با رفتارهای نامتعادل و غیرقابل اتکایش سهمی به بزرگی هزاران چرا و اما در ذهنت اشغال کرده باشد ایا دلیل خوبی نیست برای فاصله گرفتن؟اینکه تو برای گفتن عادی ترین جمله ها هم باید هی فکر کنی مبادا سوءبرداشت کند یا برنجد ایا نشانه روشنی نیست برای فرسایشی شدن این رابطه؟کاش تمام شود بی حاشیه بی دلخوری با تفاهم.دلم میخواهد نه من ناراحت باشم نه او، ذهنمان آزاد باشد و ارزوهایمان را پی بگیریم ولی دیگر نگذارم به من آسیب بزند.Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من و قهوهو صندلی و کتاب

  • میشه. باور کن میشه. تجربه کردم که میگم. این شبها خیلی بد میخوابم و خسته و له از خواب بیدار میشم. در شرکت تند تند نامه و لایحه مینویسم ساعت دو ونیم با عجله مبرم دنبال پسرو میارمش خونه و غذا میپزم و... طفلک اذیتی ندارد اما من خیلی خسته ام م زنگ میزند که دیرتر از همیشه می اید  و من ناگهان حس میکنم چقدر خسته ام، چقدر دلم ازادی میخواهد، چقدر استخوانهایم درد می کند. حالم دارد بد میشود غرغروی وجودم نق زد,قهوهو,صندلی,کتاب ...ادامه مطلب

  • ماجرای من و منشی ها

  • من نمیدونم همه اینقدر با منشی جماعت درگیرند یا فقط من؟ اگه یه روزی اومد که من تونستم روی این منشی های وقیح پررو و دریده رو کم کنم، اون روز روز پیروزی من ارزشهای اسلام و انقلاب است!! فکر کنم یه دوره اموزشی نیاز دارم تا از پس اینا بربیام. تو شرایطی که شدیدا نیاز به مدرک دکترام دارم تا بتونم برای هیات علمی شدن تقاضا بدهم و در وضعیتی که از  5 مرداد تقاضای مدرک دادم و طبق سیستم قرار بوده بیست روزه مدرک,ماجرای,منشی ...ادامه مطلب

  • مهمانهای ناخوانده

  • گفت مسیح می گوید انسانی که از خود زاده نشود، ملکوت آسمانها بر او تعظیم نخواهند کرد. گفت کمک می کنم که از خود زاده شوی. «ف» کوچلویی که ترسیده، که نیازمند توجه و محبت است و همه جا به دنبال حامی می گردد را بزرگ می کنیم. دلم میخواهد درباره جلسات و تفسیرهای «ن»  بنویسم اما ادمهایی به این جا سر می زنندکه نگرانم می کنند. این وبلاگ را خیلی دوست دارم ولی فکر میکنم دیر یا زود مجبور شوم ترکش کنم.   ,مهمانهای,ناخوانده ...ادامه مطلب

  • مراقب من باش

  • مراقب من باش. نه آنقدر نزدیک بیاکه از صدای نفسهایت دلم آشوب شود. نه آنقدر دور که صدایت را نشنوم. مراقب من باش نه چون مادری دل نگران فرزند یا عاشق غیوری در کمین محبوب بلکه همچون طبیبی برای بیمار مراقب من باش و با من بگو از همه خامی هایم ولی مرا به ورطه بی ارزشی و شرم پرتاب نکن مرا روی شانه های آگاهیت حمل نکن بگذار کنارت راه بروم ولی اگر برای همقدم شدن با تو دویدم و زمین خوردم دستم را بگیر. ,مراقب ...ادامه مطلب

  • هذیانهای یک ادم روزه دار

  • خانم مدیر اداری و هدی در مورد مهدکودک حرف می زنند. یادم می آید هنوز تکلیف مهدکودک پسرک را روشن نکردم. هدفونم را محکم تر در گوشم می چپانم و صدای موسیقی را بلندتر می کنم.یکی میگوید چقدر بی حالی، روزه برده تو را! یادم می افتد به پارسال که پرسید از پایان نامه ات چه خبر. گفتم تو ماه رمضون خیلی سخته نوشتن, ...ادامه مطلب

  • این همه من

  • گفتم گمم بین این همه من. گم کرده ام خود واقعی ام را و نمی فهمم ادمی بذله گو و دوست داشتنیم یا گوشه نشینی ساکت. زنی نیازمند تحسینم یا مردی قوی و مستقل. منتقدی باهوشم یا همدلی مهربان. عاشقم یا عاقل.سرگردانم بین این همه تصویر. گفت زود آمدی مولانا در هفتادسالگی دنبال خودش میگشت و خود را نیافته بود.دیروز, ...ادامه مطلب

  • من، اینجا

  •   بچه که بودم، شبها تا ساعت سه و چهار بیدار میموندم، شعر می گفتم کتاب میخوندم، فیلم می دیدم، با خواهرام حرف میزدیم..مامان بابا هم کاری به کارمون نداشتند. یادم نمیاد هیچوقت ازشون شنیده باشم که بچه بخواب! ازدواج که کردم، این شب بیداریهایم همسرم را شوکه کرده بود،ده سال کارمندی و تلاشهای بی وقفه «م» هم هنوز نتوانسته این عادت را از سرم بندازد. عاشق شبها هستم، ذهنم انگار شبها روشن­تر است. خواندن و نوشتن در دلِ آرامش و سکوت شب، یکی از لذت­های زندگیم است. و همراهی نکردن «م» برای شب­گردی، یکی از حسرتهایم.   بگذریم... دیروز پسر ده سالۀ خواهرم از کلاس زبان که آمد، گفت خاله مشاور خوب برای تمرکز سراغ نداری؟! و توضیح داد که نمیتواند روی لحظه حال و اکنون تمرکز کند با زبان کودکانه اش گفت که انگار مخم پر باشه، هزار تا فکر تو سرم می چرخه، حالا کاش این پر بودن علم و سواد بود.هیچ چی نیست هیچ چی. باد هوا، فکرهای الکی ... جا خوردم. انگار که خودم ده ساله شده باشم، چقدر قشنگ درد این سی و چهار سال مرا گفت.   امشب به خواهرم گفتم با اینکه نود درصد آدمهای زندگیم مرا قبول دارند چرا شماها هنوز باور نمی کنید که م,من اینجا بس دلم تنگ است,من اینجا ریشه در خاکم,من اینجا از نوازش نیز,من اینجا داغونم,من اینجا دلتنگ توام,من اینجام ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها