دفترچه ممنوع

متن مرتبط با «المنه لله که ز پیکار رهیدیم» در سایت دفترچه ممنوع نوشته شده است

این روزها...

  • اخرین نوشته مربوط به ده ماه قبل است...نشسته ام‌ اینجا‌توی شرکت ، هوا کمی سرد، فشارم پایین، خیار خوردم، سالار مگس ها خواندم، وقتی پیش غذای سالار مگس ها، خداحافظ گاری کوپر و‌ کتابخانه نیمه شب را خورده باشی، سالار مگس ها به نظرت گس و تلخ می آید و دلت را آشوب می کند...حس دل زدگی نسبت به همه کس و همه‌ چیز دارم. این حس عجین شده با بی اعتنایی به همه‌حوادث.. اگر همین‌لحظه حکمم را بزند که دیگر مدیر نیستم، عین خیالم‌ نیست.نه اینکه خیال کنی حالم گرفته است، نه! احساس بطالت می کنم. دلم میخواهد یک مدت نباشم، از کیفیت خوابهایم، مرغوبیت زندگیم عیان است! خواب هایم حول و حوش فیلمهایی که دیده ام، می چرخد، یعنی ذهنم درگیر هیچ چیز جدی و قابل اعتنایی نیست!خیلی چاق شدم، باید پیاده روی کنم.تا سه روز دیگر هویت‌مهمان جدیدمان روشن میشود.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آیین حرف زدن

  • کاش میشد آدم دو تا بودیکی کسی که دارد راه می رود، حرف می زند و نفس می کشد آن یکی کسی که از بالا نگاهش میکند اینطوری دیگر مجبور نبودی، خودت را از نگاه دیگران ببینی و در نگاه و چهره ی آنها بخوانی که چطور بوده ای ؟ گل کاشته یا گند زده ای؟گل که نکاشتم حتما فقط امیدوارم گند نزده باشم.راستی چرا آدمها کلمه کم نمی آورند در جلسات؟من یا دلم میخواهد نامرئی شوم که کسی مرا نبیند و نظرم را بپرسد یا اینکه کسی یادش نیاید من که بودم و چه گفتم؟انگار دنبالم کرده اند، تند و شتابزده و بی مقدمه و موخره، حرفهایی میزنم که از طرز نگاه کردن مخاطبانم، حس میکنم چیزی نفهمیده اند‌امروز جلسه شورای حقوقی بود، مدیران خیلی شرکتها بودند، آرام و مسلط حرف میزدند..فارغ از محتوای کلامشان، با آرامش و مسلط بودند....خاله هما میگفت باید کلاس بروی تمرین کنی راست میگوید برای سخنوری، باید تمرین کنی.مامان چقدر زحمت کشید و به زور مجبورمان کرد سر صف مقاله بخوانیم و نمایش اجرا کنیم، تا اضطراب اجتماعی مان بریزد.ریخت؟ نریختآقای مشاور در مطلبی نوشته بود، قرار نیست ما مثل آقای سخنگو حرف بزنیم، همین که بتوانیم منظورمان را به شیوایی بیان کنیم  بایستی شاد باشیم...راست می گویندنباید خودم را سرزنش کنم، چندان هم بد نبودم. برای دفعات بعد تمرین میکنم  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آدمهایی که جواب نیستند ولی سوالند

  • گفت عالی‌ هستمو در توضیح از حساب دیفرانسیل و کلی نگری گفت که من سر در نیاوردم.م بابت‌رابطه ام با دوست در آستانه ی طلاقم، نگران است که روی زندگیمان تاثیر نگذارد من اما عالی نیستم بد هم نیستم.یه جور خوبی، دارم مشاهده میکنم، تجربه میکنم.در نقطه‌ای ایستاده ام که در عین اینکه‌ خودم را سانسور و سرکوب نمی کنم ، سرم پیش خودم هم بالاست این را از تلخ و بی تاب و‌حساس نبودنم می فهمممهناز میگفت چقدر خوشگل شدی، چقدر حالت خوب است...این‌ یعنی ساقی حضور دارد بدون اینکه حاضر باشد.این یعنی اینکه‌ بعضی آدمها جواب سوالها و درمان دردهایمان نیستند، اما راهنمای ما برای شناختن دردها و سرکوب هایمان هستند. این آدمها جواب نیستند، بلکه علامت سوال و علامت تعجبی هستند که در زمان درست  جلوی باورها و رفتار منافقانه و اشتباهمان قرار گرفتند بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خانه از غیر بپرداز

  • آدم چه بکند که احساس پینوکیو بودن و حماقت نکند و به خاطر سکوتش و عدم اعتراضش هرروز تلخ تر و غرغروتر نشوداز طرف دیگر عذاب وجدان و احساس گناه بابت ناراحتی دیگری هم نداشته باشد.و خود اینکه یک نفر با رفتارهای نامتعادل و غیرقابل اتکایش سهمی به بزرگی هزاران چرا و اما در ذهنت اشغال کرده باشد ایا دلیل خوبی نیست برای فاصله گرفتن؟اینکه تو برای گفتن عادی ترین جمله ها هم باید هی فکر کنی مبادا سوءبرداشت کند یا برنجد ایا نشانه روشنی نیست برای فرسایشی شدن این رابطه؟کاش تمام شود بی حاشیه بی دلخوری با تفاهم.دلم میخواهد نه من ناراحت باشم نه او، ذهنمان آزاد باشد و ارزوهایمان را پی بگیریم ولی دیگر نگذارم به من آسیب بزند.Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای مریم که خوب است و عزیز

  • خیلی کار دارم. ولی حس میکنم این را بدهکارم به مریم که بنویسم؛1.تسلیم نشدنروبروی من درست پشت همین گلدان دختری نشسته است که در سن سی و هشت سالگی از نظر جسمی به اندازه یک زن پنجاه ساله دردمند است. اما قوی و توانمند و بااراده است. دختری که از بچگی جلوی چشمش  عموهایش مادر باردارش را کتک زده اند، پدر روانیش انواع آزارها را به انها روا داشته، روزهای متوالی بی آب و غذا در طبقه دوم خانه حبسشان کرده، کتک خورده اند، تحقیر شده اند و .... در نوجوانی بارها به خودکشی فکر کرده اما بعد به خودش گفته  اگر من نباشم چه کسی به داد مادر و خواهرهایم برسد؟درد کشیده است اما قوی شده است. یک روز صبح از خواب بیدار شده دست مادر و خواهرهایش را گرفته و از  آن جهنم بیرون آمده.حالا خودش خانم وکیل است، دو تا دختر خوشگل باهوش دارد و با همه مشکلاتی که دارد از زندگی راضی است.  خواهرهایش موسسه موسیقی زده اند و تدریس می کنند.مادرش گرچه میراث دار تمام زخم های زندگی مشترکش با آن مرد دیوانه است اما دلش خوش است که حال بچه هایش خوش است.--2.دشمنی به نام مقایسهمریم جان از تنهایی و بی کسی و فقر بدتر، مقایسه است. به روح خودت خیانت مقایسه را روا ندار.هر ادمی جایی که ایستاده اگر بخواهد خودش را با دیگران قیاس کند و غصه بخورد حا, ...ادامه مطلب

  • این روزها

  • این روزها دارم تمرین میکنم  وقتی حالم بد است، خیلی حرف نزنم. وقتی دلشوره در خانه دلم لانه کرده، به این و آن گیر ندهم. وقتی تلخم‌ با دقت به دیگران خیره نشوم که عیب ها و زشتی هایشان را حلاجی کنم. وقتی نمیدانم دردم چیست فلسفه نبافم وقتی خوش بین نیستم ادای آدمهای مهربان را در نیاورم. وقتی ادم خوبی نیستم نقش بازی نکنم بلکه خودم را کنترل کنم که به روح کسی اسیب نزنم. وقتی کلافه ام بقیه را سطل زباله غرولندهای نکنن وقتی تشنه ام به سراب دل خوش نکنم. اینها را تمرین میکنم اما دلم یه خواب بی دغدغه، چند روز سکوت و مراقبه و کناره گرفتن از هیاهو و حاشیه میخواهد. , ...ادامه مطلب

  • از همه جا

  • خانم فالگیر گفت چند سالت است؟-34 - سنی هم نداری، ماشالا، خیلی جوانی با خنده گفتم؛ - چرا این طوری می گویید؟ قرار است بمیرم! -نه قهوه ات پاشید، وقتی پای یک تهمت بزرگ در میان باشد. این طور می شود. چرا این قدر پشت سرت حرف و حدیث است!! - پشت سر من؟ حرف و حدیث؟ محال است. این تیکه را نوشتم نه برای اینکه هیچ حرف دیگری نیست. برای اینکه حرفهای دیگر را نزنم. از کوه پرونده هایی که روی میزم صف کشیده اند و در م, ...ادامه مطلب

  • از فردا

  • از فردا، من به تو، به تو دخترک وابسته ناتوان قول میدهم از فردا، بزرگت میکنم. از فردا حال خوبت را خواهم ساخت.از فردا کلید شادی و ارزشمندیت را از دست دیگران خواهم گرفت. از فردا آزادی، آزاد و مسئول ,فردا ...ادامه مطلب

  • همه چیز خوب است اما...

  • همه دوستت دارند، تحسینت می کنند، میگویند خیلی با تو راحتند و تو چقدر شکل آنهایی. اینجا بین این ادمها مهربانی، خوشگلی، بامزه ای، فرهیخته ای.(م) مهربان است و با ملاحظه، هوایت را دارد و آشکارا به داشتن همسری چون تو افتخار می کند. پسرت از شادی قهقهه می زند و با بچه ها بازی میکند وهمه چقدر این پسرک آرام با ادب بامزه را دوست دارند. همه چیز خوب است اما اما پس چرا تو دلت میخواهد زودتر تمام شود؟ چرا علیرغم اصرارشان در برنامه بعد شرکت نکردی؟ چرا وقتی همه چیز اینقدر خوب به نظر می رسد حال تو خوب نیست؟ پی نوشت؛ جوابی که پنج ساعت بعد به این سوال میدهم؛ همه چیز دیده شدن تایبد شدن و تحسین شدن نیست بخشی از وجو, ...ادامه مطلب

  • ز هرچه رنگ تعلق

  • روزگاری نه چندان دور فکر میکردم اگر روزی کسی بیاید و از او به اشتیاق سخن بگوید یا بخواهد به دیدارش برود، حالم خراب شود.اما امروز همان روز بود و من واقعا و بی اغراق هیچ حس بدی نداشتم. امروز روز خوبی بود، روز خدا بود. روز بی تعلقی، سبکبالی، خالی شدن از هرچه غیر او ده روز است که کاملا نجات یافته ام از ,هرچه,تعلق ...ادامه مطلب

  • دعا کن مادربزرگ

  • هر امتحانی که داشتیم، هر اضطرابی که فلجمان میکرد میگفتیم دعا کنبرایمان انا فتحنا میخواند. خواهرم سالها پیش خواب دیده بود که در بحبوحه یک جنگ  گوشه ای تسبیح به دست انا فتحنا میخواند و ما در ان هیاهو و کشتار زیر سایه نفس گرمش امنیت داریم. و در خواب کسی گفته بود ارامشتان مرهون دعای خیر این پیرزن است. ح,مادربزرگ ...ادامه مطلب

  • هذیانهای یک ادم روزه دار

  • خانم مدیر اداری و هدی در مورد مهدکودک حرف می زنند. یادم می آید هنوز تکلیف مهدکودک پسرک را روشن نکردم. هدفونم را محکم تر در گوشم می چپانم و صدای موسیقی را بلندتر می کنم.یکی میگوید چقدر بی حالی، روزه برده تو را! یادم می افتد به پارسال که پرسید از پایان نامه ات چه خبر. گفتم تو ماه رمضون خیلی سخته نوشتن, ...ادامه مطلب

  • کلر دیازپوکساید.

  • این فیلم های سینمایی رو دیدید که خانم  مستأصل و مضطرب خونه در مواجهه با یک بحران مثل دیوونه ها دنبال قرص آرامبخشش میگرده و احساس می کنه اگه این قرصها نباشند حالش خوب نیست؟ من همیشه از ترس همین صحنه، از هرگونه قرص آرامبخشی روگردان بودم. نهایت خلافم ژلوفن و استامینوفن کدئین بود. تا اینکه هفته پیش رفت, ...ادامه مطلب

  • من هرگز..

  • هرگز از یاد مبر ای دل در به در ما، من و تو انسان را رعایت کرده ایم. خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود من هیچوقت بابام رو نبوسیدم،هیچوقت بغلش نکردم هرگز باهاش درددل نکردم من هیچگاه احساس دوست داشتنی بودن و محبوب بودن نداشتم. همیشه خودم را به همه طلبکار دانسته ام همیشه حس میکردم زندگی، خوشی و سعادت کس دیگری را دزدیده ام همیشه وسط خنده یک بغض لعنتی راه گلویم را بسته است و در مراکز مشاوره دنبال دلیل این حسهایم گشته ام. اخرین بار اقای مشاور گفت چون در خانواده ای بزرگ شدی که هم سن و سالهات پدر نداشتند و پدرهایشان شهید شده بودند به تو گفته بودند هیچوقت جلوی بقیه ح,من هرگز نخواستم از عشق,من هرگز تسلیم نمیشوم,من هرگز,من هرگز نمینالم,من هرگز از بیگانگان ننالم,من ازبیگانگان هرگزننالم,نه من هرگز نمینالم,من نه هرگز شکوه ای,من از بيگانگان هرگز ننالم,من فکر میکنم هرگز نبوده ...ادامه مطلب

  • که در طریقت ما کافریست رنجیدن

  • ادم اگر خودش را بشناسد و همیشه یادش باشد که چه بسیار روزهایی که حالش بد بوده و به خاطر خوب شدن حالش اشتباه کرده ، چه فراوان  زمانهایی که در حق عزیزانش بی انصافی کرده و چه بسیار مواقعی که احساساتش بر عقلش غلبه کرده و از دست ادمهای دلسوزی که بین گرمی احساس و خشکی عقل به عقل توصیه میکنند خشمگین شده هیچوقت نمیتواند در جایگاه معصومیت قرار بگیرد و دیگران را نبخشد. من هیچ دلخوری و گلایه ای نه از دست تو و نه از دست دوست دلسوزی که دلش میخواهد کمکت کند ولی نمیداند این کار چه حرمان و حال بدی برای هردویتان در بر خواهد داشت ندارم. مثل همیشه ارزوی شادی و سعادتت را دار,که در طریقت ما کافریست رنجیدن,که در طريقت ما کافريست رنجيدن ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها