دفترچه ممنوع

متن مرتبط با «این بار سرمست آمدم» در سایت دفترچه ممنوع نوشته شده است

سهم من این است...

  • سهم‌من این است..سهم من این است که به حرفهایتان‌گوش بسپارمدردهایتان قوتِ شبانه ام باشدو روانه ی فرداهای روشنتان کنمو در همهمه ی هوادارانتانگوشه ای در سایه بایستمو فراموش شوم...سهم من این است که افتخاراتتان را بشمارمو شما حتی وقتی اشک هایم رانظاره می کنید،نادیده ام بگیرید...سهم من این استچون برای یافتن قطره ای توجهدریای محبتم را به حراج گذاشته ام...وه چه تهیدستم... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • این روزها...

  • اخرین نوشته مربوط به ده ماه قبل است...نشسته ام‌ اینجا‌توی شرکت ، هوا کمی سرد، فشارم پایین، خیار خوردم، سالار مگس ها خواندم، وقتی پیش غذای سالار مگس ها، خداحافظ گاری کوپر و‌ کتابخانه نیمه شب را خورده باشی، سالار مگس ها به نظرت گس و تلخ می آید و دلت را آشوب می کند...حس دل زدگی نسبت به همه کس و همه‌ چیز دارم. این حس عجین شده با بی اعتنایی به همه‌حوادث.. اگر همین‌لحظه حکمم را بزند که دیگر مدیر نیستم، عین خیالم‌ نیست.نه اینکه خیال کنی حالم گرفته است، نه! احساس بطالت می کنم. دلم میخواهد یک مدت نباشم، از کیفیت خوابهایم، مرغوبیت زندگیم عیان است! خواب هایم حول و حوش فیلمهایی که دیده ام، می چرخد، یعنی ذهنم درگیر هیچ چیز جدی و قابل اعتنایی نیست!خیلی چاق شدم، باید پیاده روی کنم.تا سه روز دیگر هویت‌مهمان جدیدمان روشن میشود.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ادم اینجا تنهاست

  • دلخوشیها  کم نیست. همین حالا صدای پسرک را شنیدم رفتم بالاسرش بهش گفتم: خواب خوب میبینی یا بد. تو خواب لبخند ملیحی زد و گفت، خیلی قشنگه ممنون!داشتم زندگیمو میکردم، استراحت میکردم و رمان میخواندم. , ...ادامه مطلب

  • این نوشته جدید نیست. مال ۱۴ سال قبل است

  • به نام حقمن زندگیم را گم کرده ام ، خواب گردی میکنم ، عذاب وجدان میگیرم  ، ساعتها سنتورمیزنم چندساعتی سی دی زبان انگلیسی وbbc prime  گوش میدهم ازسررفع تکلیف وبرای دل خوشی مادر،برای دکترانمیخوانم تا به , ...ادامه مطلب

  • این روزها

  • این روزها دارم تمرین میکنم  وقتی حالم بد است، خیلی حرف نزنم. وقتی دلشوره در خانه دلم لانه کرده، به این و آن گیر ندهم. وقتی تلخم‌ با دقت به دیگران خیره نشوم که عیب ها و زشتی هایشان را حلاجی کنم. وقتی نمیدانم دردم چیست فلسفه نبافم وقتی خوش بین نیستم ادای آدمهای مهربان را در نیاورم. وقتی ادم خوبی نیستم نقش بازی نکنم بلکه خودم را کنترل کنم که به روح کسی اسیب نزنم. وقتی کلافه ام بقیه را سطل زباله غرولندهای نکنن وقتی تشنه ام به سراب دل خوش نکنم. اینها را تمرین میکنم اما دلم یه خواب بی دغدغه، چند روز سکوت و مراقبه و کناره گرفتن از هیاهو و حاشیه میخواهد. , ...ادامه مطلب

  • این هفته

  • ده دقیقه تا دوازده نیمه شب مانده و فردا هفته جدید شروع میشه هفته جدید با کلی کار اداره و یه لایحه دفاعیه سخت. با کار لذت بخش داوری مقالات با وظیفه خودخواسته تموم کردن مقاله کودک ازاری با پیگیریهای الزامی برای گرفتن گواهینامه موقت دکترا. با عروسی علیرضا پسر داییم که بیست و شش  سال قبل  من و اون و همزادم، یکی از بدترین خاطرات زندگی رو باهم تجربه کردیم و برای اون این تجربه تلخ  یه بار دیگه تو نوجوانی,هفته ...ادامه مطلب

  • با این همه حال ما خوب است.

  • این روزها اتفاقات عجیبی می افته. برادر (الف) رو  با مسخره ترین استدلال موجود بازداشت کردند. یه بچه دوماهه داره  بنده خدا.  الف افتاده به جون فرزاد که اگه  تو جواب تلفن های منو میدادی و با هم میرفتیم دیوان عالی کشور. اعاده دادرسیمون قبول میشد. فرزاد از عصبانیت داره خودزنی میکنه و زیبا از بی معرفتی ال, ...ادامه مطلب

  • مبارک است.

  • امروز خیابان ها بوی تو را می دهند.دلم آرامش و انرژی مثبت تو را می خواهد. در دلم میگویم: امروز بر ما مبارک است. و تو حتما همین لحظه در جواب تبریک کسی که من نمی شناسم متواضعانه لبخند می زنی. کاش بزرگ شوی، ببالی، رشد کنی  آنقدر بزرگ که من به دوست داشتنت افتخار کنم و من محو شوم از این ماجرا. کاش هیچگاه , ...ادامه مطلب

  • این جلسات

  •   شک ندارم خیلی آدم خوبیه. لهجه کرمانی غلیظش، خیرخواهیش، نگاه خوش بینانه ­اش نسبت به همه انسانها و مهربانی جنوبی فراگیرش به آدم حس امنیت می دهد. اما چرا من حس میکنم هیچ چیز از این جلسات در نمی آید؟ میگوید به جاهای خیلی خوبی رسیدیم اما من فکر میکنم ما هنوز به هیچ جا نرسیدیم یعنی اوهنوز هیچ چیز جدیدی , ...ادامه مطلب

  • این همه من

  • گفتم گمم بین این همه من. گم کرده ام خود واقعی ام را و نمی فهمم ادمی بذله گو و دوست داشتنیم یا گوشه نشینی ساکت. زنی نیازمند تحسینم یا مردی قوی و مستقل. منتقدی باهوشم یا همدلی مهربان. عاشقم یا عاقل.سرگردانم بین این همه تصویر. گفت زود آمدی مولانا در هفتادسالگی دنبال خودش میگشت و خود را نیافته بود.دیروز, ...ادامه مطلب

  • من، اینجا

  •   بچه که بودم، شبها تا ساعت سه و چهار بیدار میموندم، شعر می گفتم کتاب میخوندم، فیلم می دیدم، با خواهرام حرف میزدیم..مامان بابا هم کاری به کارمون نداشتند. یادم نمیاد هیچوقت ازشون شنیده باشم که بچه بخواب! ازدواج که کردم، این شب بیداریهایم همسرم را شوکه کرده بود،ده سال کارمندی و تلاشهای بی وقفه «م» هم هنوز نتوانسته این عادت را از سرم بندازد. عاشق شبها هستم، ذهنم انگار شبها روشن­تر است. خواندن و نوشتن در دلِ آرامش و سکوت شب، یکی از لذت­های زندگیم است. و همراهی نکردن «م» برای شب­گردی، یکی از حسرتهایم.   بگذریم... دیروز پسر ده سالۀ خواهرم از کلاس زبان که آمد، گفت خاله مشاور خوب برای تمرکز سراغ نداری؟! و توضیح داد که نمیتواند روی لحظه حال و اکنون تمرکز کند با زبان کودکانه اش گفت که انگار مخم پر باشه، هزار تا فکر تو سرم می چرخه، حالا کاش این پر بودن علم و سواد بود.هیچ چی نیست هیچ چی. باد هوا، فکرهای الکی ... جا خوردم. انگار که خودم ده ساله شده باشم، چقدر قشنگ درد این سی و چهار سال مرا گفت.   امشب به خواهرم گفتم با اینکه نود درصد آدمهای زندگیم مرا قبول دارند چرا شماها هنوز باور نمی کنید که م,من اینجا بس دلم تنگ است,من اینجا ریشه در خاکم,من اینجا از نوازش نیز,من اینجا داغونم,من اینجا دلتنگ توام,من اینجام ...ادامه مطلب

  • این خانه خانه من است.

  • امروز استخوانهایم درد می کند، سر دردهای شدیدِ قدیمی سراغم آمده اند و نشریه درباره مقاله ام می گویدکه حالا حالاها باید صبر کنم و اصلا معلوم نیست النهایه مقاله چاپ شود یا نشود؟ تا ساعت دو نظریه های اخلاقی را خواندم و دسته بندی کردم اما حس نوشتنم نبود. از نگاه کردن به کامپیوتر حالت تهوع می گرفتم. گویا گره افتاده به گیسوی تزم. باید استراحت می دادم به خودم. خانه را مرتب کردم و شام پختم، م می گوید: چقدر خوب است زن آدم خانه دار باشد. میگویم: خانه دار نه، در خانه، کاش نویسنده بودم و در خانه می ماندم در آرامش می خواندم و می نوشتم و فیلم می دیدم و  غذا و دسر درست می ,این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست؛,این خانه قشنگ است اما خانه من نیست,این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست ستار,این خانه قشنگ است ولی خانه من,اين خانه قشنگ است ولی خانه من نيست,شعر این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست,شعر اين خانه قشنگ است ولي خانه من نيست,آهنگ این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست ...ادامه مطلب

  • این بار

  • خواهر بزرگه کاناداست، وسطی فرانسه و آخری کنج این شهر کوچک با پسرش عکسهای پسرخالش را که می بینه میگه منم اونجا بودم. این منم! تابستان  تمام می شود و پسرک  حسرت به دلش ماند که دریا برود. عذاب وجدان دارم به خاطر تزی که برنامه همه را به هم ریخته اما این بار باید تمام شود. نه فقط به خاطر زحمات بقیه،عزت نفس خودم، پسرکم بلکه به خاطر اینکه بیست سال بقیه زندگی را در ان راهروی تاریک نگذرانم خدایا کمکم کن  ,این بار من یکبارگی,این بار سرمست آمدم,این بار ناگزیر دلم,این بار من خریده ام,این بار پیامبری بفرست که,اين بار ناگزير دلم,این بار که عاشق شدم,این بارکد مال کجاست,باريس اين تقع,بارها این کودک احساس من ...ادامه مطلب

  • من، آنجا، اینجا

  • حالا یادم آمد، دانشگاه که می رفتم هرچه بود و هرچه بودم، حتی اگر خیلی ها دوستم نداشتند اما خودم خودم را دوست داشتم،  تحسینم می کردند. رابطه ام با واقعیت ها قطع نبود، در اکنون و این لحظه نفس می کشیدم. از عشق و دیوانگی خبری نبود، همه چیز حول محور هدف و تلاش و شادی می چرخید. شرکت که رفتم خیلی ها دوستم داشتند اما خودم خودم را دوست نداشتم، شدم یک آدم نق نقوی افسرده که در عالم آرزوها و تخیلات نفس میکشد. افکار مالیخولیایی آمد و من به دنبال ناجی گشتم. این روزها..اما خدا را شکر دوباره در واقعیت ها زندگی میکنم انگار پذیرفته ام که این منم و اینجا خانه زندگی من است ... ه,تو آنجا من اینجا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها